امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

ادمک...

1397/3/2 14:09
228 بازدید
اشتراک گذاری

آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی؟
پاسی از شب که گذشته است چرا بیداری؟

آن دو چشم پر غم را به کجا دوخته ای؟
دلت از غصه سیاه است چرا سوخته ای؟

تو که تصویر گر قصه ی فردا بودی...
تو که آبی تر از آن آبی دریا بودی...

آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای؟
کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ای؟

آخرین بار که بر مزرعه من باریدم...
روی دستان تو من شاپرکی را دیدم...

تو چرا خشک شدی، او چرا تنها رفت؟
من که یک سال نبودم،چه کسی از ما رفت؟

این سکوتت که مرا کشت صدایی تر کن...
این منم آبی باران،تو مرا باور کن...

باور از خویش ندارم که چنین می بارم...
بگذر از این تن فرسوده کز آن بیزارم...

نه دگر بارش تو قلب مرا سودی هست...
نه برای تب من فرصت بهبودی هست...

آنکه پروانه شدن را ز من آموخته بود...
دلش انگار به حال دل من سوخته بود...

شاپرک رفت،دلی مرد،عزا بر پا شد...
رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد...

آری این بود تمام من و این بیداری...
جان باران چه شده از چه پریشان حالی؟

برو که آدمکی منتظر باران است...
او که با شاپرک قصه ی ما خندان است...

من و این مزرعه هم باز خدایی داریم ..

پسندها (6)

نظرات (1)

مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
2 خرداد 97 20:03
آدمک اول دنیاست بخند  به خدا زندگی اینجاست بخند آن خدایی که تو تنها خواندی به خدا همیشه با ماست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد قصه ی وامق و عزراست بخند فکر کن درد تو درد آور نیست فکر کن خنده چه زیباست بخند هرچه کشتی تو درو خواهی کرد آدمک مزرعه بر جاست بخند راستی آنچه به یادت دادیم  قصه ی جمعی و منهاست بخند آدمک نغمه ی پرواز بخوان  به خدا زندگی اینجاست بخند