روز مرگی ها...
صبح ساعت 11،12هزار خواب بیدار میشی و میگی مامان اوتو یویعنی میخوای بشینی رو ظرف شویی و دست و صورتت و بشوری و بعد هم پی پی می کنی و باید بشورمت و بعد هم باید لباسهات و عوض کنم.بعد هم میگی مامان پیتدا پیشی.یعنی مامان تخم مرغ بپز بعد از صبحانه هم میری دنبال بازی بااسباب بازی. بعد از خسته شدن از بازی میان پیش من و آبمیوه یا چای میل میکنی و بعد هم در پختن ناهار کمکم میکنی البته اونم چه کمک کردنی... تقریبا ساعت 3میگی مامان( یه) یعنی غذا بعد به کمک شما سفره رو میاندازیم و بابا از سرکار مياد و ناهار میخوریم.بعد هم استراحت و چای و عصرانه و بازی....و اما شب شد و شما شیرت رو میخوری و مختصر شامی اما شبا اذیتم میکنی و دیر میخوابی تقریبا خوابیدن تا ساعت 12/30th میکشه.
البته گاهی هم ميشه که این کارا رو انجام ندی اما بیشتر روزهای هفته کارات همینه مگه اینکه خونه نباشیم و یا خدایی نکرده شما مریض باشی.و دوباره صبح ميشه وروز از نو روزی از نو... منو امیر حسین و روز مرگی هامون...
خدایا به خاطر امیر حسین و زندگیم ازت ممنونم. خدایا بابت این روز ها شکر.
از همسر عزیزم هم به خاطر تمام زحمتهاش ممنونم.دوستت دارم عزیزم.
دوستدارم دلخوشی ما...