امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

بدون عنوان

در تاریخ 94/09/04 دست پسرم سوخت البته نه در حد شدید فقط در حد قرمز شدن ميخواستی چایی رو بدی به بابایی اما ریخت تو دستت. خیلی ناراحت شدم انگار جگرم سوخت.دردت به جونم خدایا تمام مریضا رو شفا بده بخصوص کودکان. رو...
19 آذر 1394

اندر احوالات

با مداد رنگی های که برات خریدم نقاشی میکشی و خیلی علاقه به خودکار و مداد و دفتر و کتاب داری.  درتاريخ 94/09/10اولین بار یه ورق از دفترت رو پاره کردی. خیلی پسر منظمی هستی هزار ماشاالله هر چیزی رو که برداری میبری میذاری سر جاش.فرقی هم نمیکنه که چند ساعته برداشتیش. مثلا نمکدان رو از کشو کابینت بالایی برداشتی باید بذارم سرجاش وگرنه با من دعوا میکنی و بعد هم گریه. گوشی همه رو میشناسی اصلا اجازه نمادی که هیچکس از گوشی دیگری استفاده کنه.وقتی بابا از گوشی من استفاده میکنه فورا گوشی،منو از دستش میگیری و میانی به من. و برعکس. یا من میخوام از گوشی مامانم استفاده کنم تو از دستم میگیری و میگی آنا.گوشی بابا من و بابایی خودت شبیه هم هستند اما تو...
19 آذر 1394

لغت نامه

شیرینی زبان خونه ما.... آو :به ترکی اغزین به فارسی در اشیا باپی :در اطاق و ماشین  بففی :دفتر ناندی :سوخت پپی :پتو اوت :ببند ددی:گدی  ممیا :بنیامین  اچن :حسن عمی:عمو عمه حالا:خاله دکی :ذکیه  آیت:ای تک ایژا :رضا متی :مهدی مهیث:محدثه اما:سیب اودی :مرد دوو:نمک ماشی :ماشین لولو:تاب بازی آوا :آغا میش:کشمش توه :بریز این کلمه رو طوری میگی که دلم ميخواد بخورمت.  نانی:نادر. ایشی :شکلات. یاشی :قاشق. ماشاالله حرف زدنت خیلی خوبه تقریبا کلمات رو میگی.و جمله بندی هم خوبه میتونی جملاتم بگی خیلی. مثل باپینی اوت،چیاغ چشدی، اما میش می،پیشی اودی،مامان نشگوی، ممد دوغو، بابا دو گ...
18 آذر 1394

اندر احوالات

نميدونم از کجا بگم... پسرم این روزها تمام وقتم را به خودش اختصاص داده و خیلی شیرین شده بعضی وقتا میخوام بخورمش اینقدر شیرین کاری میکنه.  وقتی میخوام سفره رو بندازم کمکم میکنه سفره و لیوان و نمکدان رو پسرم میبره وقتی هم میخوام سفره رو جمع کنم جلوتر از من دست به کار می شه و وسایل کوچک مثل لیوان و قاشق رو میبره البته سعی میکنه همه چی رو ببره اما زورش نمیرسه قربونش،برم من.پسر شیرین مامان و بابا.
18 آذر 1394

جشن و 18ماهگی

به مناسبت ماهگرد عزیزم یه مهمانی گرفتیم که منو بابایی و مامان و بابا منو دایی و شما بود، کیکی پختم و شامی و میوه ای خوردیم.  پسرم دیگه مردی شده واسه خودش هزار ماشاالله به گل پسرم 
18 آذر 1394

واکسن 18ماهگی

گل پسر مامان واکسن 18ماهگی رو زد در تاریخ 94/09/10. بابایی واکسن رو زد.گل پسرم خیلی گریه کرد اما 10دقیقه بعد آروم شد.خیلی مامان رو اذیت نکرد فقط یکی دو ساعت پاش درد کرد و بهانه گیری کرد اما بعدش آروم شد.و شب هم به تب کوچولو کرد.اما به پاش به خاطر واکسن میلنگه. قربون راه رفتنت برم من. چکار 18ماهگی : وزن:13/200 قد:88یا89 دور سر:48 ماشاالله به گل پسرم.
18 آذر 1394