امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

مریضی من

سلام دوستان عزیز و مهربان لطفا برام دعا کنید محتاجم به دعا... من تنبلی تخمدان دارم و تعداد فولیکولهام خیلی زیاده دکترم گفته احتمالا من دیگه نمیتونم بچه دار بشم و پسرم تک فرزند میمونه اما من دوس ندارم اینطور بشه منو همسرم چند روزه که خیلی ناراحتیم کمکم کنید ایا شما هم خدایی نکرده به تنبلی تخمدان مبتلا شدید اگه شدید چطور درمان کردید؟؟؟؟؟ راهنماییم کنید؟؟؟
15 آذر 1397

امیر بالام در مهد

عزیز دل مادر عزیزم الان که مهد میری ماشاالله بزرگ شدی و واسه خودت مرد شدی...مشق مینویسی شعر میخونی کلا مرد کوچک خونمونی.. فدات بشم من عزیزمی ... صبح ساعت 8 با عمو سرویس میری و 12 با عمو میای. در این دنیا شیرینتر از تو وجود نداره یعنی یه بوسه از تو یعنی دادن تمام دنیا بهت...فدای مشق نوشتنت بشم...انشاالله عکساشو برات میذارم عشق منی تو... ...
14 آذر 1397

فوت بابابزرگ مهربان امیر حسین

سلام پسر عزيزم و دوستان عزیز در تاريخ 1397/6/30 پدربزرگ مهربان و دوست داشتنی امیر حسین(بابای بابا) دار فانی را وداع کرد و به دار باقی شتافت...  پسر عزيزم بابا بزرگت خیلی مهربان و دوست داشتنی بود... دلمون براش تنگ شده باباییت واقعا بیتابی میکنه تو هم وقت بابابزرگ فوت شد مریض شده و تب کردی...  منم که اصلا باورم نميشه اون مرد مهربون حالا بین مانیست خداوند رحمتش کند اون روز بابابزرگ اومد خونه ما تا بره اروميه تا عکس سیتی اسکن بندازه همه جا خراب بود به غیر از اروميه ... ناهار منم قورمه سبزی گذاشته بودم که یه ذره هم نخورد فقط گفت برام بسکوییت بخر...  تو هم تازه از مهد اومده بود و مشقات رو به بابابزرگ نشون دادی با...
14 آذر 1397

حالم خیلی گرفته داغونم...

انالله و انا الیه راجعون... بازگشت همه به سوی اوست... شنبه 97/7/7 دوست عزیزم ازپیشمون رفت و مارا با کلی غم تنها گذاشت... حلیمه جان دوست عزیزم کاش از آرزوهایت برام نمیگفتی  کاش از خانه ای که باعشق خریدی و مریض توش نشستی نمیگفتی  کاش از آرزوهایت برای پسر کوچولویت که زود بود براش بی مادر شدن نمیگفتی... دوست مهربانم خیلی داغونم کردی همش تصویر تو جلوی چشممه وقتی محمد مهدی پسر کوچولوی 5ساله ات را میبینم دلم کباب میشه... محمد مهدی خاله جان وقتی بزرگ شدی و از مادرت پرسیدی بیا اینجا بخون که مادرت خیلی دوستت داشت کلی آرزو برایت داشت اتاقت رو با هزار عشق و آرزو درست کرده بود و وسایلت رو چیده بود ولی...
9 مهر 1397

ماه محرم 97 در روستا

عزیز دلم سلامی از ته قلبم به پسر خوشگلم... امسال هم مثل هر سال عاشورا و تاسوعای حسینی رو تو روستا بودیم البته اینو بگم که محرم و می ریم روستا. تاسوعا و عاشورای حسینی رو تو خونه بابا بزرگ مامان بودیم... تو هم اونجا کلی با پسرعمو و پسر عمه مامانی بازیکردی و کلی بهت خوش گذشت سرباز کوچک امام حسین عذاداریت قبول باشه عشقمممم... اینجا در حال آتش زدن خیمه ها بودن... اینجا هم داری با امیر حسین پسرعموی من داری ظرف میسوری الهی فدات بشم که کلی خسته شدی و ظرف هارو خیلی تمیز شستی... و یه بسته بزرگ ریکا رو تموم کردین😛😛😛😛😛😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘 ...
4 مهر 1397

بعد از 4سال و 4ماه

سلام پسر عزیزم الان که دارم مینویسم تو جیگرگوشم خونه نیستی و دلم برات خیلی تنگ شده احساس میکنم وجودم نیست پاره تنم الان داری چکار میکنی تو مهد کودک بهت خوش میگذره تمام فکر و ذکرم پیش توست تمام وجودم تویی... نفسم به نفست بنده عاشقتم... بعداز4 سال و 4ماه از آغوشم جدا شدی و نمی دانی که چه حس بدی دارم پشیمانم که چرا فرستادمت مهد کودک... الان فقطساعت و نگاه میکنم تا ساعت 12 بشه و تو عزیز دلم بیای پیشم... امیر حسین وقتی بزرگ شدی و این نوشته هارو خوندی بدون که چقدر دوست دارم و از تو جدا شدن خیلی برام سخته... وای که الان دلم پیش توست فدای خنده هات بشم که خونه بدون خنده های  تو و شیطنت های تو برام عذاب آوره... دلم برات خیلی ت...
3 مهر 1397