بعد از 4سال و 4ماه
سلام پسر عزیزم الان که دارم مینویسم تو جیگرگوشم خونه نیستی و دلم برات خیلی تنگ شده احساس میکنم وجودم نیست پاره تنم الان داری چکار میکنی تو مهد کودک بهت خوش میگذره تمام فکر و ذکرم پیش توست تمام وجودم تویی... نفسم به نفست بنده عاشقتم...
بعداز4 سال و 4ماه از آغوشم جدا شدی و نمی دانی که چه حس بدی دارم پشیمانم که چرا فرستادمت مهد کودک...
الان فقطساعت و نگاه میکنم تا ساعت 12 بشه و تو عزیز دلم بیای پیشم...
امیر حسین وقتی بزرگ شدی و این نوشته هارو خوندی بدون که چقدر دوست دارم و از تو جدا شدن خیلی برام سخته...
وای که الان دلم پیش توست فدای خنده هات بشم که خونه بدون خنده های تو و شیطنت های تو برام عذاب آوره... دلم برات خیلی تنگ شده اصلا باورم نمیشه که جدا شدن از تو برام اینقدر سخت بشه...
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تونیست...
امروز ناهار برات ماکارونی صدفی که دوست داری میپزم...
خدایا خداوندا دل هیچ مادری رو به خاطر فرزندش نشکن
خدایا پروردگارا هیچ بچه ای رو مریض نکن.
خدایا خداوندا هیچ بچه ای رو از مادرش جدا نکن...
خدایا همه بچه ها رو زیر سایه پدر و مادر بزرگ کن....
امامیر بالام خیلی دوستت دارم،.
جان منی و ا زاین عزیزتر نمیشود..ِِقرآن پشت و پناهت گل من...
انشاالله زیر سایه قرآن وبابا و مامان بزرگ بشی پاره تنم...
امروزدومین روزه که صبح بدون تو تو خونه هستم ...
پسر عزیزم از الان لحظه شماری میکنم تا ساعت 12 بشه و و. بیای تو پیشم و آنقدر بوس و بغلت کنم تا دلم یکم آروم بشه پسر عزیزتر از جانم فدای خنده های تو...😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘 خیلی واسم عزیزی مهربانم...