امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

تیر 97

1397/4/3 14:35
3,623 بازدید
اشتراک گذاری

97/4/3

گل پسرم درحال تماشای کارتونگل پسرم تازه از حموم دراومده شده مثل دسته گلفدای ژست گرفتنت بشم من خیلی دوستت دارم پسر عزیزم

امروزرفتیم آتیله عکس یاد بود 4سالگی انداختیم خیلی خوب شد بخصوص عکس 3نفره هامون انشاالله آماده شد همشو برات میذارم

ماشااله خیلی خوش عکس هستی خانمی که عکس مینداخت خیلی خوشش اومده بود. ای میگفت ماشاالله به این پسر نازنین فقط لباس آذری رو نمیپوشیدی ...بالاخره با هزار وعده و وعید پوشیدی من به فدای پسر خوشتیپم بشم من....

97/4/4

سلام به همه ی دوستان و پسر عزیزتر ازجانم...الان دیگه گرما هوای و روزهای بلند تابستان واقعا ادمو کلافه میکنه.

امروز یه کارتون جدید دانلود کردم که از صبح میبینی امروز به خاطر گرما زود از خواب بیدار شدی و بعد از بیدار شدن یه اب تنی خیلی مفصل کردی و بعد هم نشستی کارتون میبینی. الهی من فدات بشم یک خواب تابستانی

امروز دوشنبه است و باباجون ناهار خونه نیست منو تو هم یه ناهار مادر و پسری میخوریم. ناهارمون هم طبق دستور شما آبگوشت مرغ است که از بوش معلومه خیلی خوشمزه است... الانم دیگه کم کم داری صدام میکنی بهت ناهار بدم.

امروز بازی تیم ملی ایران با پرتغال هستش خیلی استرس و هیجان دارم اما مطمعنم که تیم ملی ایران سربلندمون میکنه.نتیجه هر چی باشه افتخار میکنم به تیم ملی ایران و افتخار میکنم به کشور عزیزم. شام رو هم از الان گذاشتم یه سوپ خوشمزه که موقع فوتبال بخوریم ...

الانم اومدی دفتر و مداد رنگی هاتو برداشتی نقاشی بکشی...منم همزمان که دارم مینویسم باهات شعر آقا پلیسه رو تمرین میکنم...

فعلا بریم ناهار...

دوستان بفرمایید ناهار مهمونمون باشید قدمتون رو چشم...

اینم یه ناهارمادرو پسر... یه ناهار خوشمزه خوشمزه با گل پسرم امیر حسین خیلی چسبید خدایا بابت این نعمت زیبایت از تو ممنونم.... خدایا دل همه را شاد کن ماهم، همچنین....

یه جایی هم بعد از ناهار زیر کولر خالی از لطف نیست... بفرماییدچای تازه دم دارچینی و گل سرخ... آخ که چقدر میچسبه....فعلا...

امروز بعد از استراحت ظهر با بابایی تو حیاط توپ بازی کردین بعد هم سماور رو بردیم تو حیاط به کمک شما درستش کردیم و یه چای خوشمزه و خوش عطر دم کردیم بعد هم رفتیم تو باغمون زرد آلو و آلوچه چیدیم... الانم نشستیم منتظر فیلم پایتخت و بعد هم فوتبال .... تخمه هم خریدیم ... 

الانم گربه شدی میگی عکسم بنداز اینم عکس گربه کوچولوی خونمون.... خوش تیپ مامانیگوشیم عکسها رو آپلود نمی کنه انشاالله فردا از کامپیوتر آپلود میکنم فعلا😘😘😘😘😘😘😘

بفرمایید شیرموز خوشمزه همراه با بازب لذت داره. 

اینم یه سوپ  خوشمزه که گل پسرم خیلی زیاد خورد و الهی فداش بشم شب موقع خواب حالت تهوع گرفت و همشو بالا اوورد... الهی برات بمیرم 

موقع بازی خیلی هیجان داشتیم کلا خانوادگی تو که تو هر موقعیتی دست میزدی فرق نمیکرد ایران باشه یا پرتغال بچه های ایران خیلی خوب بازی کردند به همه تبریک میگم واقغا عالی بود دستشون درد نکنه زنده باد ایران و ایرانی... و زنده باد تیم ملی ایران😍😍😍😍😍😍

نیمه اول که تموم شد امیر حسین داشت دنبال سجاده میگشت میگم مامان میخوای چکار میگی میخوام نماز بخونم ایران برنده بشه آخ که من فدای دل مهربونت بشم 😘😘😘😘🙌🙌🙌 

تمام خوراکی ها رو هم تو اووردی گذاشتی وسط انقدر خوردیم که دلمون درد گرفت سزمون گرم شد به بازی دیگه....😂😂😂😂😂☺

اینم عکس نماز خوندن عشق خونمون😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍

​​​​

قبول باشه عشقم😘😘😘 بهت میگم مامان الله قبول ایلسین بهم با اون لحن مخصوص که ادم دلش میخواد بخورتت میگی مامان ساغ اول الله سنی سلامت ایلسین سفروی اچیخ ایلسین و کلی دعاهای قشنگ که واسم یه دنیاست 

 

 

 

 

 

 

 

 

امیر حسینم در حال تماشای فوتبال😘😘😘😘😘😍😘😍😘😍 یعنی دیشب موقع بازی هممون اینجوری بودیم😰😰😰😰😨😨😨😨😧😧😱😱😱

دیروز وقتی اومدیم خونه گفتی باید صورتمو پرچم ایران بکش منم گواش نداشتم مجبور شدم با آبرنگ بکشم که رنگ سفید نداشت اون یکی رنگ هاشم تو خراب کردی بالاخره یه چیزی کشیدم همش میگفتی ایرانننننن...😘😍😍😋

​​​​​وسط دو نیمه من رفتم ظرفها رو بشورم تو با بابایی مهربونت حرف میزدین یه لحظه نگاتون کردم دقیقا مثل هم نشسته بودید مثل هم لباس پوشیده بودید یعنی من عاشق و هلاک مردهای خونمونم امیر حسین سعی داشت مثل بزرگا با باباش حرف بزنه اونم یکمی موفق شد فدات بشم من😘😘😘😘😍😘😍😘😍

بهم میگی مامان چرا من داداش ندارم یه دونه داداش برام میخرید😘😘😘😝😝😝 میگم آخه تو بزرگ شو تا بتونی ازش محافظت کنی میگی مامان من مرد شدم بچه نیستم که میگم کو سبیلهات میگی ببین موی دستمو مثل بابا زیاده دیگه😜😜😜😹😹😹💏💚💚💚

فقط خاطره رو باید همون لحظه ای ثبتش کرد بعدا از یاد میره الان یادم رفت 🐇🐇 ماشاالله انقدر شیرین زبون هستی حیفم میاد از اون حرفهای قشنگت اینجا ننویسم 🐒🐒🍓

جوجه کوچولوی من خیلی دوست دارم. 

الانم کم کم میخوام بیدارت کنم آخه دیشب بالا اووردی فکر کنم الان گرسنه ای برات یه چیزی آماده کنم بخوری قوربونت برم که تمام دنیای منو بابا هستی.💏💏💏

بابات بهمون میگه از صبح زود خوردن رو شروع میکنید تا شب☕🍶🍹🍵🍔🍝🍜🍚🍖🍭🍬🍫🍪🍰🍩🍦🍯🍗🍮🍧🍅🍓🌿☀🌈☁🌁🌂🌽

بهم میگی من بزرگ میشم شما کوچک میشید من با سانتافم میام دنبالتون میبرمتون گردش و تفریح هر چی هم دلتون بخواد براتون میخرم غمتون نباشه....🚘🚘🚘🚘🚘🚘انشاالله من نمیرم اون روزها ببینم😍😍😍😍 به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست

97/4/5

به توکل نام اعظمت بشم الله الرحمن الرحیم

خدایابازم یه روز دیگه با خانواده مهربون و شروع میکنیم با نام و یاد تو خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار..

امیدوارم امروز هم مثل همه روزهای دیگه پر ازخاطره های قشنگ باشه

امروز هم دلمون شاد و لبمون پر خنده باشه

برای اینکه دلمون شاد بشه یه صلوات بفرستید

اللهم صل علی محمد و آل محمد

پیش بسوی یه روز زیبا و شاد و سلامت 

خدایا به امید و. آغاز میکنیم😍😍😍

میخومیخواستم خون رو جارو بکشم که دیدم ای دل غافل جارو برقیم خراب شده شنبه جارو کشیده بودم سالم بود اما نمیدونم چی به سرش اومده...😩😩😩😩😩😮😮😮 به خاطر همین به همون نپتون بسنده کردم و سر و ته قضیه رو هم اووردم اما واسه امیرحسین خیلی خوب شد باید صبر میکرد من تموم خونه رو جارو کنم تا کارتون ببینه اما با نپتون زود تموم شد الانم داره کارتون موش و گربه رو می بینه...😘😝😝😝 آلوچه و زرد آلو میخوره. چایی هم خورد...😍😍😍😍 منم بزم که ناهار بپزم هوا هم گرمه منم تو حیاط میپزم خودم هم میپزم😝😝😝آخه تو خونه نمیشه بپزم گرم میشه... 

گل پسرم رفت و برام سبزی خوردن خرید الهی من فلاش بشم که هر مسؤولیتی بهت میدم سعی میکنی به نحو احسن انجام بدی مرد کوچکم دوستت دارم فعلا بای بای✋✋✋✋✋😃😃😃قورمه سبزی خوشمزه آماده کردم بادوغ محلی که خودم درست کردم با سبزی خوردن تازه که پسرم برام خرید... 

سماور و هم آبش رو ریختم آماده باشه.کولر هم آبش رو ریختم آماده تا همسر عزیزم بیاد غذابخوریم. اونم عاشق قورمه سبزی هست الان اگه بیاد دیگه خوشبحالش میشه... بعد از اینهمه کار و خستگی با یه دوش ده دقیقه ای تمام خستگیم در رفت .... 

خونه ما درسته قدیمیه اما من خیلی دوسش دارم عاشق خونمونم عمرا نمیتونم ازش دل بکنم وگرنه تا الان صد دفعه همسر جان برام عوضش کرده بود اما من عاشق صفای خونمونم... یه خونه قدیمی دوطبقه با یه حیاط بزرگ و پنجره های بزرگ که روشنایی خونرو چن برابر کرده با یه چن تایی گل سرسبز که گذاشتم جلوی پنجره شده مثل یه گلخونه کوچیک... خدایا همه ی بچه ها رو شاد و سلامت کن امیر منم همچنین.... 😘😘😘😘😘 

فعلابرم سفره رو آماده کنم که الان عشقم خسته و کوفته از سرکار میاد غذا آماده باشه....خیلی دوستتون دارم دوستان....✋✋✋✋ 

دوستان عزیز بفرمایید ناهار در خدمت باشیمامروز بعد از ظهر با بابایی رفتین تو کوچه و شما دوچرخه سواری کردی منم کلی کار با کامپیوتر داشتم از نبود تو استفاده کردم و همشو نوشتم تمام شد.... الهی فدات بشم که کلی بهت خوش گذشته. منم واسه عصرانه کوکو سبزی درست کردم و تو با تمام لذت خوردیش نوش جانت عمر مادر الانم بابای مامانی اینجا بود از ارومیه میومد واسه شما حلوای ارومیه خریده بود تو هم گفتی پاشو واسه بابا شام بیار از ظهر قورمه سبزی مونده بود گرمش کردم خوردین الانن بابام رفت تو هم داری کارتون مک کؤیین میبینی ... 

خیلی دوستت دارم 

دوستان عزیز فعلا...

شبتون خوش و دلتان آروم و پر از یاد خدا...

بفرمایید میوه های تابستانی خوشمزه 😛😛😛😛😛😍😍😍😍😍

 

 

97/4/6

 

با نام و یاد خداوند مهربان

به توکل نام اعظمت 

بسم الله الرحمن الرحیم 

خدایا بازم یه روز دیگه و خاطره هاش 

امروز رو هم دل همه رو شاد کن و تنشونو سلامت کن ما هم همچنین...

با یه یا علی صبحمون رو آغاز میکنیم... 

سلام برهمه دوستان عزیز و گرامی و گل پسر نازم

شما الان در خواب خیلی ناز تشریف دارید و من هم نمیدونم چرا امروز حالم زیاد خوب نیست فکر کنم از گرماست ....عکسهای کودکیت رو تو لب تاب دیدم دلم برای اون روزها تنگ شد واقعا حیف که زود گذشت...

این خاطرات رو هم مینویسم یه روزی دلم برای این روزها هم تنگ میشه امیربالام تو وبلاگت سعی میکنم از اذیت کردنات ننویسم اما میگم نمیشه وقتی بزرگ شدی بگی من چه راحت بزرگ شدم نه عمر مادر تمام جوانی پدر و مادر پای بزرگ کردن بچه ها صرف میشه بچه هر چه قدر بزرگتر بشه مشکلاتش هم بزرگتر میشه عزیز دلم وقتی بزرگ شدی اینا رو خواندی بدون که چقدر دوست داریم و عاشقانه بزرگت کردیم اونی که الان شدی با هزار زحمت و آرزو شدی. پسرم منت سرت نمی ذارم ها عمرا تو عزیز دل مایی میوه دل مایی هر کاری کردیم وظیفه بود تو خودت به خاطر کم و کاستی ها مامان و بابا رو ببخش...

امیدوارم وقتی بزرگ شدی دلت هم مثل الانت پاک باشه که با صدای هر اذان با یه سجاده نماز می خونی درسته نمی تونی کامل بخونی اما خداوند از تو قبول میکنه چون با دل پاک مقابل آفریدگار سجده میکنی... خداوندا فرزندم را به تو می سپارم 

امیر بالام گوشیم رو خراب کردی آنقدر نوشتم خود به خود حذف شد و دوباره نوشتم دیگه یادم رفت الانم اگه بله دیگه نمی نویسم خسته شدم از بس نوشتم پاک شد نمیدونم آخه چرا😰😰😤😤😤😤😤😤 

هنوز بیدار نشدی اما میخوام بیدارت کنم بیدار نمیشی میخوام الان بیدارت کنم شبها زود بخوابی آخه شبها یاعو 1،2 می خوابی نمی داری ماهم بخوابیم من که کمبود خواب دارم صبحا نمیتونم بخوابم ظهر ها شما و گرما نمیذارید شبها هم طبق معمول شما و گرما نمیذارید... 

الانم حالم خیلی بده حالت تهوع و سر گیجه دارم گفتم شاید فشارم افتاده رفتم حلوازیاد خوردم بدتر شدم  خدا کنه مسموم نشم وای خدایا امروز و به خیر بگذرون...

فعلا برم✋✋✋✋✋😘😘😘

امیرحسین امروز هم دیر بیدارشد بیدارت کردم گفتی مامان بذار بخوابم منم دلم نیومد بیدارت کنم خودم هم خوابیدم االان بیدار شدی داری صبحانه نون و پنیر محلی میخوری...

منم کلی از کارهام مونده باید حیاط و بشورم خونه رو جارو کنم و ناهار هم باید بپزم که طبق دستور شما امروز ماکارونی چرب و خوشمزه باید بپزم...بزم یه چایی خوشمزه دم کنم با گل سرخ عاشق چای گل سرخیم هم من هم تو هم بابات..

بعد از تموم شدن کارهای روزمره و گذاشتن یه ماکارونی خوشمزه بازم ا.مدم تا بقیه ماجرای امروزو بگم امروز تو این هوای گرم یه ابتنی جانانه کردی نیم ساعتی با اب بازی کردی الانم میگی مامان میشه بازم برم تو حیاط حموم کنم؟

اینم عکساش

فدای تو بشم من

انشاالله همیشه در زندگی شاد باشی گلم

بعد از ابتنی حسابی گرسنه شدی و منم برات میوه های خوشمزه اماده کردم

نوش جانت عمرم...

اینم یه پسر خوشگل و خوش تیپ

ژست گرفتنت منو کشته امیر بالام

خیلی دوستت دارم...محبت

گلم دیگه کم کم وقته ناهاره الاناست که بابایی بیاد ..

دوستان گلم بفرمایید ناهار درخدمت باشیمامیر حسین ماکارونی با مواد زیاد دوست نداری به خاطر همین مجبورم موادشو کم بریزم. 

نوش جان عزیزم 

بعد از ظهر من و تو کلی با هم نقاشی کشیدیم بازی کردیم اینم نقاشیت با آبرنگ... 

پیپیکاسوی کوچک من بعد از کلی نقاشی و خوردن عصرانه و چایی شما و بابایی رفتین دوچرخه هاتون درست کنین که بابا واسه مال شما چراغ انداخته آینه انداخته با یه آژیر خیلی خوشحال بودی هی می گفتی بابا دستت درد نکنه کلی هم دوچرخه سواری کردی کلی هم خسته شده بودی دیشب هم زوذ خوابیدی ساعت12 خواب بودی....امروزمون رو هم گذروندیم با نام و یاد خدا یه روز شاد و با هم سه نفری گذروندیم..... خدایا شکرت بابت همه ی اتفاق های زندگیم چه خوب چه بد....

97/4/7

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم خدایا بازم یه روز دیگه با خانواده مهربون

خدایا به امید تو روزمونو شروع میکنیم....

امروز کلی کارداشتم از صبح کار میکردم تا الان... 

ماشاالله تو هم خیلی پسر خوبی هستی امروزکه کلی کار داشتم اصلا اذیتم نکردی ماشالله به امیر بالام... 

بعد از کلی خستگی بهم گفتی مامان یورولمیاسان تمام خستگیم در رفت... اماعوضش یه خونه تکانی حسابی انجام دادم خونه شده مثل دسته گل امروز پنج شنبه است و ما پنج شنبه ها می ریم روستا خونه عاغا جون که کلی بهت با پسر عمو بنیامین و دختر عمه زینب و دختر عموآیلار خوش میگذره فدات بشم من عزیز دل می...

امروز کلی بازی دانلود کردی هم تو گوشی من هم تو تبلت خودت. یعنی رسما پدر اینترنت رو دراووردی....الان ناهارت رو خوردی بهم گفتی مامانی دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود.... نوش جانت عزیز دلم.

الانم داری بازی میکنی منم منتظرم بابا بیاد با هم ناهار بخوریم خیلی گرسنه ام اما بدون همسرم نمیتونم ناهار بخورم...

بفرماییدحلوای خوشمزه ارومیه...

تو روستا خیلی بهت خوش گذشت عزیز دلم کلی بازی و شادی کردی همیشه به شادی عمر مادر...

وقتی از روستا برگشتیم تصمیم گرفتیم بریم مسافرت فردا یعنی جمعه حرکت میکنیم پیش به سوی گذشت و گذار...

به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست...

امروزمون هم گذشت چه خوب چه بد خدایا بابت تمام اتفاق های زندگیم ازت ممنونم...

فعلا تا فردا...

97/4/8

با نام و یاد خدا

سفرنامه تیر 97

با خانواده مامانی و عموی مامانی و خانواده سه نفری ما

جمعه ساعت12 ظهر حرکت کردیم و رسیدیم بناب  ناهار و هم بناب یه کباب داغ با نان داغ خوردیم خیلی خوشمزه بود واقعا عالی بود بهتون توصیه میکنم حتما به رستوران نگین آذربایجان سر بزنید.

بعد از ناهار حرکت کردیم به سمت مشگین شهر و از اونجا هم رفتیم به سمت اب درمانی قینرجه که واقعا عالی بود استخرش خیلی تمیز بود... تو هم امسال با بابایی رفتی استخر شب ساعت 9رسیدیم شام هم یه املت خوشمزه خوردیم رفتیم استخر. 

شب رو تو چادر خوابیدیم تو یکمی میترسیدی هی بیدار میشدی میخوابیدی در کل نتونستی خوب بخوابی شب هم سرد بود خیلی خوب بود اونجا بعد از کلی گرما تونستیم راحت بخوابیم.

صبح از خواب بیدار شدیم صبحانه خوردیم بازم رفتیم استخر ....

بعد از استخر اومدیم ناهار برنج گذاشتیم و خوردیم یکمی استراحت کردیم اما یه اتفاق ناگوار واسه پسر عزیزم افتاد الهی بمیرم براش الان هم که دارم مینویسم جگرم کباب میشه از رو پله ها افتادی سرت شکست الهی قوربونت بشم من که تو سفر این اتفاق واست افتاد خیلی ناراحت شدیم وای خدایا منو بابایی دست و پامونو گم کردیم حال من خراب شد بابات هم رنگش شده بود مثل کج بازم خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیافتاد اونجا بلوک بود شیشیه شکسته بود خدایا بازم شکرت... خدایا راضیم به رضای تو... 

اینم خاطره بد سفر الهی من فدات شم زیاد گریه نکردی فدات بشم من ...

بعد از شستشوی سر تو راهی سرعین شدیم.

97/4/9

خدایا با نام و یاد تو

امروز ساعت 4 رسیدیم سرعین شهر سرعین امسال گرم بود اولین بار تو سرعین این گرما بعید بود.اول از همه رفتیم بازار سرعین برای تو یه چن دست لباس و ماشین خریدیم بعد هم رفتیم یه شام خوشمزه خوردیم تو کلی با فاطمه بازی کردی فاطمه دختر عموی مامانی هست خیلی دختر خوبیه از تو خیلی مراقبت کرد موقع شکستن سر تو اونم خیلی ناراحت شد فوری رفت برات آب اوورد...بعداز شام هم رفتیم هتل جام جم استراحت کردیم و بازم رفتیم بازار کلی گشتیم و کلی خرید کردیم از همینجا از همسر مهربانم و بابای مهربون تو تشکر میکنم که کلی چیز برامون خرید و نگذاشت حسرت یه چیزی به دلمون بمونه من که کلی خرید کردم تو هم کلی خرید کردی.همینطور از بابایی مهربون خودم هم تشکر میکنم که کل هزینه خوردن و آشامیدن و هتل به عهده اون بود نذاشت ما حساب کنیم خیلی دوستون دارم.

تو همش با آنا میرفتی چون هرچی می گفتی میخرید .

بعد از کلی خرید و بازار گردی  رفتیم هتل خوابیدیم. اما دندان درد من نذاشت کامل بخوابم. 

خدایا بابت همه ی اتفاق های زندگیم چه خوب چه بد تو را شکر میکنم....ازاینکه پسرم و در پناه خودت نگه داشتی ازت ممنونم... از اون ارتفاع که امیر حسین افتاد میتونست اتفاق های بدتری بیفته اما خداوند متعال و مهربون نذاشت.پسرم و حفظ کرد. خدایا شکر ...

خدایا امرزمون خیلی خوش گذشت بابت امروز هم ازت ممنونم خدایا همه ی بچه ها رو شاد و سلامت کن امیر منم همچنین...

97/4/9

با نام و یاد تو...

امروز صبح بعد از خوردن یک صبحانه خوشمزه بال و گیماغ رفتیم استخر رویال واقعا عالی بود حرف نداشت بهتون توصیه میکنم حتما اگه رفتین سرعین یه سری بهش بزنین بعد از استخر رفتیم ناهار خوردیم اینجا دایی مامانی هم بهمون اضافه شد و تو با اصغر بازی کردی بعد از استراحت هم رفتیم بازار گردی بعد از اون هم رفتیم استخر پهن لو بعد از استخر هم رفتیم هتل تو خوابیدی ومن با زن عموم رفتیم بیرون بعد از اون هم اومدم هتل با هم رفتیم بیرون واسه تو و بابایی لباس خریدیم مبارکتون باشه عشقهای من...

بعد هم تا ساعت 1/30شب تو خیابان ها گشتیم و ذرت خوشمزه خوردیم با یه بستنی خوشمزه بعد هم اومدیم هتل خوابیدیم...

خدایا امروزمون هم تموم شد بابت امروز هم تورا شکر

97/4810

با نام و یاد تو...

امروز صبح هم بعد از خوردن صبحانه خوشمزه رفتیم بازار گردی بعد هم ساعت 12ظهر حرکت کردیم و رفتیم به سمت بستان آباد اونجا هم یه ناهار خوشمزه خوردیم آب وهواش واقعا عالی بود بعد از ناهار و استراحت ساعت5 حرکت کردیم به سمت شهر خودمون ساعت 8 رسیدیم خونمون بعد از جا به جا کردن وسایل و شستن لباسها تورو بردم حموم و تمیزت کردم ساعت 11از خستگی خوابت برد.البته تو مسیر تقریبا خواب بودی اما خواب تو رخت و خواب خودت کجا و ماشین کجا...


امسال مسافرت خیلی خوش گذشت هم ماشین تازه خریده بودیم هم تو بزرگ و مرد شده بودی مرد کوچکم اصلا اذیت نکردی...همسر عزیزم ازت بابات همه چیز ممنونم...

به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست...

انشاالله مسافرت های بعدی رو اینجا ثبت کنم...

خدایا بابت همه اتفاق های زندگیم ازت ممنونم...

اینم مسافرت تیر 97...

97/4/16

بانام و یاد خداوند مهربان...

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم خدایا بازم یه روز دیگه با خانواده مهربون و گرم و صمیمی

امروز گل پسر مامان هوس آش کرده بود منم برات یه آش خوشمزه پختم.

امیر بالام چند روزبوداینترنتم قطع بود نتونستم بنویسم البته کار خاصی نکردیم همون کارهای همیشگی از امروز دوباره شروع به نوشتن میکنم... عزیز دلم گرسنه ای بزم سفره رو آماده کنم که الان همسر عزیزم میاد ... 

دیروزباهام قهر کرده بودی می گفتی منو ناراحت کردی.

پسرعزیز تر از جانم دیروز رفتیم باغ بابا جون یه کباب خوشمزه خوردیم.تو هم کلی اونجا با آنا جون بازی کردی...

من عاشق اینم که عمری از خدابگیرم

که به پای تو بمیرم...

امیر حسین دیروز یه نقاشی دیگه کشیدی و هدیش دادی به من که با هم آشتی کنیم قوربون دل مهربونت بشم من... 

خیلی دوستون دارم.

خدایا بابت داشتن همسر مهربانم و پسر باهوشم ازت ممنونم...فعلا بای بای

دوستان عزیز بفرمایید یه آش رشته خوشمزه که فوقالعاده شده...پسرم پیاز داغ دوس نداره به خاطر همین نریختم روش...

نوش جانت عمر مادر.

عصر بعد از استراحت رفتیم بازار النگوهای منو تعویض کردیم اما من زیاد خوشم نیومد همسر مهربانم هم گفتن اشکال نداره فردا میبریم عوضش میکنیم.

شب هم فوتبال روسیه و کرواسی بود تو از اول گفتی که سیاه ها برنده میشن که شدن ... 

تا آخراش نگاه کردی....

واسه شام هم باباجون یه آبدوغ خیار خوشمزه درست کرد خوردیم.

از همسر مهربانم تشکر میکنم.پرویز جان خیلی دوستت دارم.

این بود برگی از دفتر عمر ما...

خدایا بابت همه چیز ممنونم...

97/4/17

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم خدایا بازم یه روز دیگه رو با نام تو شروع میکنم.

سلام بر همه دوستان و گل پسرم امروز رفتیم بازار النگوهای منو عوض کردیم فدای دل مهربون همسرم بشم که کلی خرج رو دستش گذاشتم... به خاطر شادی دل من اون النگوهایی که من پسندیدم خرید... پرویز جان خیلی دوستت دارم.امیر بالام هم میگه مامان مبارک اولسون ... بهم میگی مامان بهت پول میدم برو واسه خودت النگو بخر الهی فدات بشم من عزیز دل مامان و بابایی هستی...اینم النگوهای تازه...

نظرتان راجع به اینا چیه؟؟؟

امروز ناهارمهمون خونه آنا هستیم. خدا کنه قورمه سبزی پخته باشه...خدایا بابت همه چیز ممنونم...

فعلا بای بای

رفتیم ناهار خونه مامانم قیمه خورشت پخته بود خیلی خوشمزه بود دستش درد نکنه.

عصر هم رفتیم روستا کلی اونجا با بنیامین بازی کردی.

این بود یه روز شاد با خانواده

97/4/18

خدایا با نام و یاد تو...

امروز که تعطیله بابایی هم خونه است کلی خوشحالیم بعد از خوردن یه صبحانه سه نفری خونه رو تمیز کردم تو با بابایی یه حموم مردونه کردید. منم چون بابا هوس استانبولی کرده بود واسه ناهار امادش کردم ساعت 4بعد از ظهر بود که ناهارمونو خوردیم و یه استراحت جانانه کردیم.بعد هم تو و باباییت مردونه رفتید بیرون و من موندم خونه و حیاط رو شستم.خوش به حالت که بابایی خیلی مهربونی داری و عاشقته...

شب هم یه ابدوغ خیار بابا درست کن زدیم به بدن و خوابیدیم. در کل امروزمون فقط به خوردن و خوابیدن پذشت ولی در کل روز خوبی بود در کنار بابات...

امیر حسین خیلی پسر پول جمع کنی هستی ماشاالله از الان معنی و مفهوم پس انداز کردن رو میفهمی.

بعضی وقتها از منو بابات پول میگرفتی و من فکر میکردم که گمش میکنی دیروز پولهاتو اووردی شمردم 38هزار تومن بود نگو پولهایی که منو بابا میداد میبردی توی کمدت میزاشتی.کلا پول خرد بود 2هزار.500هزار.1000تومانی بودند.الهی فدات بشم که میگفتی با این پولها میخوام برات النگو بخور .بهم میگی مامان ناراحت نشو خودم برات النگو میخرم...از پولهاتم یه 2هزاری به بابا ندادی گفتی من اینا رو با هزار زحمت جمعش کردم قوربون پسر نازنینم برم من...

این بود خاطرات روز دوشنبه..

به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست...

97/4/19

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به امید تو

امروز صبح زود بیدارت کردم که شبها زود بخوابی. برات کلی کارتون جدید دانلود کردم که ببینی اما متاسفانه برقها رفت تو کلی گریه کردی و هی میپرسیدی برقها چطور میرند کجا میرند چرا میرند نمیبگن امیر حسین میخواد کارتون ببینه.منم میگفتم از اداره قطع میکنن تو میگفتی میخوام به بابام زنگ بزنم درستش کنه میگفتم از اداره برق قطع شده نه از ارداره بابا امب کو گوش شنوا ...بالاخره برقها اومد تو. هم داری کارتون میبینی.0رفتی برام بادمجون خریدی منم یه قیمه بادمجون بارگزاری کردم خیلی خوشمزه است البته از بوش که تو حیاط پیچیده حدس میزنم خوشمزه است...

پسرم فعلا برم به ناهار برسم که امروز سه شنبه است و دده(بابایی مامان)امروز مهمونمون هست...

خیلی دوستت داریم شیرینی بخش زندگیمون

بعد از کلی استراحت و خوردن عصرانه و چایی شما و بابایی کلی باهم بازی کردین و خوش گزوندین... امروز کلی بازی کردی و کارتون دیدی در کل روز خوبی بود شب هم فیلم دونگی رو دانلود کردم دیدیم. خدایا از بابت داشتن خانواده مهربونم ازت ممنونم.

اینم یه روز دیگه با یه داستان دیگه...

پسر عزیزخیلی دوستت داریم....

خدایا بابت همه چیز ممنونم....

97/4/2به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به امید تو یه روز دیگه رو شروع میکنیم.

یاعلی مدد...

پسرم الان که دارم مینویسم تو در خواب ناز هستی اما میخوام بیدارت کنم که شبا زود بخوابی اما میبینم که چندان تاثیری بر زود خوابیدن تو نداره.

امیر بالام وقتی از خواب بیدار شدی گفتی مامان میخوام یه داداش برام بخرید... میگم پسرم هنوز زوده اما میگی من بزرگ شدم خودم نگهش میدارم.الهی من فدای بزرگمرد کوچکم بشم.

امروز کلی کارتون جدید دانلود کردم اما از ساعت 11/30برقها رفت تا ساعت 3 وقتی بابات اومد برقها هم اومد و تو هم کلی اذیتم کردی که چرا برقها رفت کارتون من موند حالا من چکار کنم دلم گرفته و کلی از این حرفها...

بعد از ناهار واستراحت و دیدیم یه عالمه کارتون توسط تو با بابایی لب تاب من ویندوز زدید و کامپیوتر روشن نمی شد اونو درست کردید منم رفتم آرایشگاه اومدم. واسه شام هم ماکارونی خوشمزه پختم ... نوش جان کردیم و دونگی رو دیدیم. بعد از دونگی یه چای خوشمزه با لیمو دم کردیم خوردیم و فوتبال دیدیم. 

فکر کنم ساعت 2نصف شب بود که خوابیدیم بیچاره بابایی صبحا نمیتونه از خواب بیدار بشه ... خدایا بابت همه چیز ممنونم

اینم یه برگی از دفتر عمر ما...

خدایا بابت تمام اتفاق های زندگیم چه خوب چه بد ازت سپاس گذارم....

 

97/4/21

توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

شروع میکنیم یه روز دیگه رو با نام و یاد خدا

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار...

پسر عزیزم دیشب خیلی گرم بود شب هم دیر خوابیدیم صبح بابات نمی تونست بیدار بشه بله سرکار از بس که تو نمیخوابی نمی داری ما هم بخوابیم.

الانم که شما در خواب ناز تشریف دارید و منم از صبح بیدارم تا به کارهام برسم وقتی که تو بیدار شدی به تو برسم و باهات بازی کنم و نقاشی بکشم تا در این روز های بلند تابستان حوصله سر نره...

امروز هم که پنج شنبه است و ما طبق روال گذشته می ریم روستا خونه عاغا جون.تو اونجا کلی بازی میکنی و بهت خوش میگذره 

الانم برم ببنیم میتونم تورو بیدار کنم. هوا هم بس ناجوانمردانه گرمه... فعلا...

بعد از ظهر رفتیم روستا تو اونجا کلی بازی کردی فدای دل مهربانت بشم عمر مادر که کلی شاد میشه وقتی یه بچه ای رو میبینی و باهاش بازی میکنی. از بس تو خونه تنهایی و همبازی نداری فدات بشم من....

توروستا با بابات دعوات شد به خاطر اینکه تو سهم کوفته خودت رو خورده بودی اما بازم میخواستی بابا هم از این عادت خوشش نمیاد البته پسر عزیزم منم خوشم نمیاد و به خاطر تربیت خودت اون طوری رفتار کرد... انشاالله که بتونیم تورو یه پسر مؤدب و با ادب تربیت کنیم خدایا ما رو تو رسیدن به این هدف کمک کن... خدایا به امید تو...

تمام شد.اینم یه پنجشنبه دیگه با خانواده مهربون و گرم و صمیمی...

خدایا به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست..

97/4/22

با نام و یاد تو...

امروزمان را به امید خدا شروع میکنیم خدایا بازم یه روز دیگه...

امروز جمعه است و تعطیل و بابایی خونه است و طبق معمول تو فقط باهاش بازیمیکنی و اصلا هم خسته نمیشی. امروز می ریم باغچه بابا جون من ...

بعد از خوردن صبحانه سه نفری که من خیلی دوسش دارم

تو و بابایی حموم کردید و دایی جونتم اومد خونه ما تا باهم بریم باغچه ...

ساعت 3بود رفتیم و اونجا یه کباب خوشمزه خوردیم تو هم طبق روال گذشته با آنا جون بازی کردی بازی کباب کباب

بعد هم رفتیم میوه بچینیم البته امسال باغچمون تقریبا میوه نداده اما یکی دوتا آلو و آلوچه چیدیم. اومدیم خونمون بعد هم تو بازی کردی و منو همسر جانم فقط دونگی دیدیم... شب هم تو درخواست نان روانی کردی و رفتیم خریدیم و با پنیر مورد علاقه تو خوردیم بستنی هم هوس کردی و بابای مهربانت برات خرید... اینم یه روز دیگه و یه تعطیل دیگه که روز خیلی خوبی بود... اینم گل پسرم در حال تماشای کارتون با لب تاب

خدایا بابت همه چیز ممنونم. خدایا شکرت که سالم و سلامت و شادیم... از بابت داشتن خانواده مهربونم ازت تشکر میکنم.

اینم یه برگی از دفتر عمر ما...

97/4/23

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به امید تو ....

امروز صبح ساعت 9 بیدارت کردم رفتیم دکتر و دکتر آزمایش نوشت فدای مرد کوچکم بشم من. ماشاالله پسرم واسه خودش مردی شده موقع نمونه خون گرفتن یکمی گریه کردی اصلا انتظار نداشتم پسرم اینقدر آقا شده واسه خودش بمیرم برات موقع سوزن زدن میگرن کباب شد...

آخ بمیرم برات فکر میکردی سوزن تو دستت می مونه ای می گفتی مامان سوزن تو دستم می مونه ...😘😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍 بعداز آزمایش کلی خودتو لوس میکردی منم که چون دیدم پسر کوچولوم اذیت نکرد و خیلی راحت و آقا گذاشت ازش خون بگیرن موقع برگشت به خونه هر چی که خواستی خریدم برات خیلی دوستت دارم امیر بالام...

امروز هم دایی جونت مهمونمونه بهت گفته که زرشک پلو با مرغ خوشمزهبپزم براش... دیگه کم کم بزم ناهار و آماده کنم. تو هم داری کارتون میبینی و صبحانتو هم دادم خوردی... الانم داریم زیر کولر مادر و پسری چای خوشمزه دارچینی میل میکنیم... خدایا بابت سلامتی پسرم ازت ممنونم...

فعلا✋✋✋✋قبل از آزمایش فارغ از اینکه کجا داریم می ریم.

بعد از آزمایش که می گفتی مامانی عکس بنداز بذار تو ولگابم (به وبلاگ میگی) فدات بشم مرد کوچولوی من...قوربونت برم من عشق من... انشاالله دیگه هیچوقت به دکتر و آمپول و آزمایش احتیاج پیدا نکنی...😘😘😘😘😘خدایا همه بچه روسالم و شاد بکن...

گل پسرم برقها رفته بود الان اومد منم تو این گرما ناهار میپختم اونم تو حیاط وای که دارم میپزم.

الانم بعد از نوشتن مطالب میخوام تورو ببرم حمام تا یکمی حالت جا بیاد بعد هم خودم یه دوش 5 دقیقه ای با اب سرد بگیرم تا خستگیم در بره...

اما یه ناهار خوشمزه پختم که بعد از اماده شدن عکساشو میذارم برات

 

اینم یه ناهار خوشمزه که با دایی جونت خوردیمنوش جانتان عزیزای من.

بعد از ناهار و یکمی استراحت فوتبال رودیدیم با یه عالمه تخمه بعد هم دایی جونت رفت تو هم یکمی اذیت و شلوغی کردی منم باهات قهر کردم ... تو هم ای می گفتی بابا مامان با من حرف نمی زنه دیگه شلوغ نمیکنم.  بگو با من حرف بزنه اونم میگفت ازش عذر خواهی کن تا باهات حرف بزنه. اومدی بهم گفتی مامان. معذرت میخوام منم یه دونه بوس آبدار کردمت و آشتی کردیم.تو هم خون رو مرتب کردی و ظرفها رو بردی آشپزخانه خلاصه کلی کمکم کردی فدات بشه مادر.... دلت خیلی مهربونه خیلی ها... اصلا دوست نداری هیشکی ناراحت باشه بخصوص من.خیلی دوستت دارم عزیز دلم. با بابایی شرط بستم که فرانسه قهرمان میشه اما بابات میگه کروواسی قهرمانه... سر یه کیلو بستنی سنتی ...

خدایا امروزمان هم تموم شد... به خاطر داشتن پسر عزیزم و همسر مهربانم و خانواده گرم و صمیمی تشکر میکنم 

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست....

 

97/4/24

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به امید تو یه روز دیگه رو شروع میکنیم...

اول از همه روز دختر رو به همه ی دختران خوشگل نی نی وبلاگ و به تمام دختران تبریک میگم.

روز دختر رو رفتیم خونه مامان بنده و بابایی گلم بهم کادو یه کارت هدیه داد مادر عزیزم هم یه مانتو شلوار خرید دستشان درد نکنه انشاالله سایشون بالای سر ما باشه... مامان و بابای عزیزم خیلی دوستون دارم....

اینم یه برگی از دفتر عمر ما

97/4/26

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم خدایا بازم یه روز دیگه با خانواده مهربون

امروز. خبر خاصی نبود فقط اینکه تو روز به روز بزرگتر میشی و ماشاالله شیرینتر فقط دوس داری تو کارها بهم کمک کنی (البته بماند که چه کمکی😍😍😍😍😍) تو عزیز دل منو بابایی هستی خیلی دوستت داریم عزیز دلم. 

امروز سه شنبه بود و بابای مامان مهمونمون بود کلی با دده بازی کردی و بهت خوش گذشت... 

کلی بازی فیزیکی کردی و با تبلت بازی کردین و کارتون عملیات آجیلی رو دیدی پسر نازنینم امروز با بابایی رفتین خرید کلی کیف میکردی و برای منم شیرینی خوشمزه خامه ای خریده بودی و مثل مردها می گفتی مامان رفتم برات خرید کنم و شیرینی خریدم منم گفتم دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود و گفتی وظیفه بود مامان...

خیلی دوستت دارم 

بعد از ظهر و استراحت و خوردن عصرانه و چایی خوشمزه منو تو باهم رفتیم حیاط کلی فوتبال بازی کردیم بعد هم بابا اومد والیبال و فوتبال و بسکتبال بازی کردیمکلی خوش گذشت فدای خنده های از ته دل بچگانت بشم من عزیز دلم کلی خسته شدی و بچگی کردی...😘😘😘😘😘😘😍😍😍 عمر مادر شب هم کلی غذا خوردی و اینقدر خسته بودی که شب ساعت 11 خوابیدی... فدات بشم من😘😘😘😘 اینم یه روز دیگه و یه خاطره شاد دیگه... اینم یه عصرانه خوشمزه

دیگه سعی میکنم هر روز خاطره ها تو بنویسم چون فرداش دیگه یادم می ره بنویسم مثلا خاطرات روز دوشنبه رو نتونستم بنویسم آخه خاطره باید همون روز بنویسه بهت قول میدم اگه اینترنت بود و برق هااجازه داد هر روز خاطرات رو بنویسم آخه پسر عزیزم حیفم میاد این روزهای شیرین و ننویسم میخوام وقتی بزرگ شدی با بچه هات بشینی خاطراتت رو مرور کنی...بفرمایید ناهار 

اینم یه روز دیگه با امیر بالام و همسر عزیزم.

خدایا بابت داده و نداده ات شکر که داده ات نعمت نداده ات حکمت است...

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست...

97/4/27

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام پسر گلم روزمان رو با نام و یاد خداوند مهربان شروع میکنیم...

امیر بالام به خاطر تغیر ساعت کاری ادارات بابایی زودتر می ره اداره خواب منم بهم ریخته از وقتی بابایی رفته منم بیدارم اما تو در خواب ناز هستی دلم هم نمیاد بیدارت کنم اما خودم هم حوصلم سر می ره حالا چکار کنم عزیزم.

ساعت 9صبح بیدار شدی و مادرو پسزی یه صبحانه عالی خوردیم بعد هم تو کارتون تماشا کردی ومنم رفتم ناهار اماده کنم که به دستور شما ماکارونی گذاشتم که خیلی خوشمزه شده بود ...

بع هم تو تو حیاط کلی اب تنی کردی که خیلی بهت خوش گذشت بعد از استراحت رفتیم فروشگاه کوروش کلی خرید کردیم تو هم واسه خودت شامپو و مسواک و خوردنی خریدی.... خیلی دوستت دارم امیر بالام...

خدایا بابت همه چیز ممنونم...

اینم یه روز دیگه با خانواده مهربون و گرم و صمیمی

97/4/28

امروز خبر خاصی نبود مثل همیشه شاد و سلامت و خندان بودیم.رفته بودیم روستا کلی اونجا بازی کردی و خوشحال بودی فدای دل مهربونت بشم عمر مادر که وقتی تو شادی منم شاد میشم...

97/4/29

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به امید تو یه روز دیگه رو شروع میکنیم

جمعه است و بابایی خونه است و صبحانه رو باهم خوردیم یه نیمرو خوشمزه ... 

بعد از صبحانه با بابایی حموم کردین و آماده شدیم رفتیم باغ بابا جون و یه کباب خوشمزه خوردیم تو هم با زهرا (دختر دختر خاله مامان) کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت. بعد از ناهار هم اومدیم خونمون و تو هم کارتون دیدی و بعد از ظهر وقتی که هوا یکم خنک شد باهم فوتبال بازی کردیم... 

اینم برگی از دفتر عمر ما... 

خدایا شکرت...

 

97/4/30

خدایا به امید تو...

امروز صبح که خواب بیدار شدی گفتی مامانی میخوام کارتون ببینم منم گذاشتم ببینی امروز ناهار دایی جونت مهمونمون بود. منم هویچ پلو با مرغ خوشمزه درست کردم.

دای میخواست بله فوتبال تو هم می گفتی مامان بزن تلوزیون شبکه ورزش تا ببینیم دایی برنده شد یا نه😍😍😍😍😍😍 بعد از ناهار و استراحت تو با بابایی رفتین روغن ماشین و عوض کنید و کلی کارهای دیگه منم موندم خونه برات کارتون جدید دانلود کردم و یکمی مطالعه کردم دلم برای مطالعه تنگ شده بود.

وقتیکه اومدین گرسنه بودیم براتون شام آماده کردم و خوردین و بعد از دیدن فیلم هندی تعطیلات خوابیدیم امروز روز خوبی بود خدایا شکرت ....

به خاطر داشتن تو هزاران بار نداره شکر کنم بازم کمه به خاطر شیرین زبانیهات به خاطر همه چیزت حتی اذیت کردنات هم خدا رو شکر.... از شیرین کاریهات و حرفها ی بزرگونت هرچی بگم بازم کمه یعنی بعضی وقتها یه حرفه ای میزنی که من خودم تنگ میکنم... بعدا همشو برات مینویسم...

خدایا بابت تمام اتفاق های زندگیم چه خوب چه بد ازت سپاس گذارم...

این بود خاطرات امروز....

97/4/31

با نام و یاد خداوند مهربان

خدایا به امید تو. ... 

امروز آخرین روز از اولین ماه تابستان هست...

امروز حالم اصلا خوب نیست مریض شدم حسابی از استفراغ و اسهال امونمو بریده...

فدای دل مهربونت پسرم که وقتی من مریضم هر کاری از دستت بر میاد. میکنی تا حال من خوب بشه میگی مامان بیا ببرمت دکتر بذار معاینه کنم کمکم میکنی آب برام میاری جامو انداختی میگی بخواب مامان من همه کارها رو انجام میدم الهی قوربونت بشم من.عمر منی دیگه... الانم برقها تازه اومد ماهم ناهار و خوردیم و تو مشغول تماشای کارتون بچه خان هستی . البته اینو هم بگم سفره رو جمع کردی خون رو نپتون کردی و ظرفها رو شستی و میگی مامان اگه بخوای فیلم ببینی ببین من کارتون رو بعدا میبینم. آه خدایا بازت این پسر خوشمزه ازت ممنونم...

یعنی با هر بار که مامان صدام میکنی من می رم تا ابرها ومیام واقعا مادر بودن بهترین شغل دنیاست... خدایا شکرت که منو لایق مادر شدن دونستی و پسر به این خوبی بهم دادی... 

بااینکه حالم خیلی بده و دیگه نایی برام نمونده اما چون تو ناراحت میشی وقتی که من ناراحتم سعی میکنم خوشحال به نظر برسم تا دل مهربون تو ناراحت نشه...

ناهار امروزمان به خاطر مریضی من سیب زمینی سرخ کرده بود گلم حالم که خوب شد واسه شام برات قورمه سبزی میپزم...

پسر فداکار من با اینکه از صبح منتظر کارتون دیدنی اما میبینی حال من خوش نیست به زور میگی فیلم ببین منم خودمو میزنم به خواب و میگم خوابم میاد تو کارتنتو ببین... عزیزدلمی دیگه تو... الانم با دیدن کارتون بچه خان میگی منم یکی از اون داداشا میخوام که بزرگش کنم و باهم بازی کنیم و کلی کارهای دیگه که تو کارتون هست تو هم انجام بدی خدایا آرزوی پسرم و برآورده کن و یه داداش بهش بده...

عشق منی تو عمر منی تو...

گر جان به جان من کنی جان و جهان من تویی سیر نمیشم ز تو ..

عزیز دلم بعد از استراحت حال منم یکمی بهتر شد و بلند شدم برات قورمه سبزی خوشمزه آماده کردم...

تو هم با بابایی کلی بازی کردین بابات خیلی با حوصله باهات بازی میکنه بعد از اینکه بابا خسته میشه میخواد بشینه تو میگی باهات قهرم و بابا هم که دلش نمخواد باهاش قهر کنی دوباره بازی و این داستان ادامه دارد تا وقتی که تو خسته بشی...

بعد از شام هم بابای مامان اومد و با تو کلی بازی کرد و موشک کاغذی درست کردین... بعد از کلی بازی بالاخره ساعت 12 از خستگی خوابت برو...

عزیز دلم این بود یه ماه از زندگی ما خیلی ماه خوبی بود خدایا شکرت....

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست...

 

 

نظرات (38)

مامان صدرامامان صدرا
3 تیر 97 23:50
محبت
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
4 تیر 97 0:36
پس منتظر عکس ها هستیم.گل
mahsamahsa
4 تیر 97 1:43
اسپند براش دود كنيد ماشالله آقا پسر با جذبه اي هستمحبت
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
4 تیر 97 10:12
عزیزم مثل دسته گل شدی
مامان زهرهمامان زهره
4 تیر 97 14:04
عافيت باشه عزيز دلم.
خيلي بانمك هستي.
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
😘😘😘
مامان آیسلمامان آیسل
4 تیر 97 16:56
وایییی خیلییی پست قشنگی بود....الهی همیشه شاد و خوشبخت باشینمحبت
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
خیلی ممنون.شما هم همینطور...محبت
مامان صدرامامان صدرا
5 تیر 97 1:00
چقدر پسر تو عشقی 😚😚
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
😘😘😘😘😍

5 تیر 97 11:44
ماشالا آقا پسر خوشتیپ
مامانیمامانی
5 تیر 97 13:04
ماشاالله به این گل پسر خوش تیپمحبت
چه جالب که میخواسته نماز بخونه برای پیروزی ایرانآرام
خدا حفظش کنه
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
محبتپسرم دید ما استرس داریم گفت نماز بخونم برنده شیم😍😍😍
شادی زندگیشادی زندگی
5 تیر 97 13:27
سلام بانو واااااااااااااااااااااای که چقد دلم گرف یاد گذشته افتادم چه عکسای باصفایی گذاشتین چه زندگی پررنگی دارین ماشالله ... یاد زمانی افتادم که همه فامیل باهم صمیمی بودن صبا مامانم تو تابستان مثل شما خونه رو که مرتب میکرد بعدش باهم عشق وحال میکردیم بخدا قدر این صفاتون رو بدونین................. خیلی بغض دارم مراقب صفاتون باشین وبه هرقیمتی از دستش ندینعبادتمحبت به صفحه منم بیاین دوسدارم باهاتون اشناشم منم اذری زبان هستم
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
چشم حتما... خدا دل همه رو شاد کنه
sarasara
5 تیر 97 23:19
وای خدا چه گل پسری
خدا نگهدارش باشه انشالله
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
ممنون دوست عزیزمحبت
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
5 تیر 97 23:22
💞💞💞💞 💕💕💕 💞💞 💕
عمه فروغعمه فروغ
6 تیر 97 15:37
هزارماشالله بهشمحبتسلامت و شاد باشه در کنارتونبغل
کرفس
6 تیر 97 21:38
سلام
من خیلی اتفاقی از گوگل اومدم
با اجازتون من اینجا برای دوستمم فرستادم تا بیاد ببینه
ممنون
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
😍😍😍😍
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
8 تیر 97 2:14
خیلیییی عالی بووود
انشالله همیشه خوووش باشینمحبت
مامان صدرامامان صدرا
8 تیر 97 9:12
به به چه کدبانویی نوووووش جونتون باشه😋😋😋
چه حیاط باصفایی دارین😍
مامان و بابامامان و بابا
9 تیر 97 5:54
سلام آفرین گل پسر که درمواقع حساس به نمازوخداپناه میبره.😃😃
پسرمنم خیلی ماکارونی دوس داره امادیگه اصلا بهش نمیدم چون ازموادبدی تشکیل شده سویا هم ضررداره.درطب اسلامی و مطالب آیت الله تبریزیان جستجوکنید.
راستی ماهم آذری هستیم💖💖
مامانیمامانی
9 تیر 97 6:15
ماشالله مامان با حوصله چه مطالب قشنگ.و طولانی میزارین.مثل یه قصه آدم رو دنبال خودش میکشه ببینه چی میشه آخرش
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
9 تیر 97 12:30
خیلی عالی بود ان شاا... سفر هم بهتون خوش بگذره مراقب خودتون باشید خدا بهمراهتون
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
خیلی ممنون
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
13 تیر 97 9:46
شرمنده خانمی دستم خورد و آنفالو شدین ولی حالا فالوتون کردم
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
13 تیر 97 9:46
ماشالله به گل پسرتون
مامان صدرامامان صدرا
13 تیر 97 21:45
ای جونم الهی فداش بشم الان حالش خوبه ؟😯
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
آره الان خوبه ممنون از لطفتونمحبت
مامان صدرامامان صدرا
13 تیر 97 21:47
همیشه به گردش و تفریح🤗💚
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
16 تیر 97 11:07
به سلامتی سفرا بخیر ان شاا... که گل پسری سرش بهتر شده
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
سلام آره خوب شده ممنون...
مامانیمامانی
17 تیر 97 8:17
سلام خدا عزیزتون حفظ کند
مـامـــان فــاطــمـــهمـامـــان فــاطــمـــه
17 تیر 97 12:14
زنده باشه گلپسر
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
17 تیر 97 13:12
منم با عوض کردنشون موافقم
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
سلام صبح رفتم عوضشون کردم ممنون از اینکه راهنماییم کردیدمحبت
arezou hoseinzadeharezou hoseinzadeh
18 تیر 97 0:34
حرف نداری خوشتیپ جونم😍😍😍
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
20 تیر 97 11:20
اینا هم قشنگتره هم از ظاهرش معلومه پولشون هم تپل تر بوده
سمانه
21 تیر 97 22:11
سلام عزیزم
پسر ناز و دوست داشتنی داری خدات برات نگهش داره محبتمحبت
امروز تولد وبلاگ منه خوشحال میشم به من هم سر بزنید
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
مبارک باشه....چشم حتما سر میزنم.
مامان صدرامامان صدرا
27 تیر 97 19:38
خوشمزه هاتون نووووش جونتون باشهخوشمزه
النگوهاتم مبارک عزیزم خیلی خوشگله😍😍
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
ممنونم عزیزم.محبت
مامان عفیفهمامان عفیفه
29 تیر 97 10:32
خب براش داداش بخرین
تنهایی بهش سخت میگذره
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
آخه هنوز زنده واسه بچه دوم...محبت
مامان عفیفهمامان عفیفه
30 تیر 97 18:20
ماشاءالله چهار سالشه 
دیر هم شده
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
30 تیر 97 19:47
هزاران هزار آفرین به این قلم تشویق
چقدر خوبه که خاطرات هر روز رو به زیبایی هر چه تمامتر و با حس و حال جالب مثل پخش زنده ثبت می کنید.زیبا
یه حس خوب دیگه هم که به آدم میده مثل یه ستاره دنباله دار یا مثلا حرکت خورشید در آسمان ​​​دنبال کردنیه ...  مطالبتون هم زیبا و با کیفیته ...بای بای
حوصله و گام به گامتون هم قابل تحسینه ...گل
یاشاسین امیرحسین کی ماشاءالله بئله هوشلو باشلی  شعورلی جیران بالادی..
الله بیله سین یامان گوزلردن ساخلاسین ...
الله آتا آناسینا دا چوخ گورمه سین ...🙏🙏🙏🌷🌷🌷🌷💝💝💝💝💖💖💗👏👏👏👏👏👏
مهندس زهرا فرجی
پاسخ
چوخ ساغ اولاسیز محبتیز وار...محبت
شادی زندگیشادی زندگی
1 مرداد 97 9:30
ایشالله زود خوب شی عزیزگل
ابوالفضل جونابوالفضل جون
2 مرداد 97 1:25
سلام.وبلاگت خوشگله.به منم سری بزن.
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
13 مرداد 97 11:18
دل من دير زمانی است که می پندارد:
"دوستی" نيز گلی است،
مثل نيلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظريفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان اين ساقه نازک را
- دانسته -
بيازارد!
در زمينی که ضمير من و توست،
از نخستين ديدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هايی است که می افشانيم.
برگ و باری است که می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش " مهر" است .
گر بدانگونه که بايست به بار آيد ،
زندگی را به دل انگيزترين چهره بيارايد .
آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نيازت سازد ، از همه چيز و همه کس .
زندگی ، گرمی دلهای به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است .
در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو کاشت!
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج می بايد کرد .
رنج می بايد برد ،
دوست می بايد داشت !
با نلاهی که در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست يکديگر را
بفشاريم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از ياری ، غمخواری
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطرافشان
گلباران باد .