امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

داستانی از عشق یک مادر فداکار...

1396/11/26 12:55
380 بازدید
اشتراک گذاری

 داستانی از عشق یک مادر فداکار

 

 چند سال پيش در يک روز گرم تابستان پسر کوچکي با عجله لباس‌هايش را درآورد و خنده‌کنان داخل درياچه شيرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش مي‌کرد و از شادي کودکش لذت مي‌برد .

 مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي فرزندش شنا مي‌کند. مادر وحشت‌زده به سمت درياچه دويد وبا فرياد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود . تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد . مادر از راه رسيد و از روي اسکله بازوي پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت مي‌کشيد ولي عشق مادر به کودکش آنقدر زياد بود که نمي‌گذاشت او بچه را رها کند . 

کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد ، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت . پسر را سريع به بيمارستان رساندند . دو ماه گذشت تا پسر بهبودي مناسب بيابد .پاهايش با آرواره‌هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخن‌ هاي مادرش مانده بود . 

خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي‌کرد از او خواست تا جاي زخم‌هايش را به او نشان دهد .پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخم‌ها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت : 

« اين زخم‌ها را دوست دارم ، اينها خراش‌هاي عشق مادرم هستند . »

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
26 بهمن 96 13:35
محبت