امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

نازنینم

1393/6/24 1:12
271 بازدید
اشتراک گذاری

  Avazak.ir smili46 تصاویر زیباسازی وبلاگ (2)Avazak.ir smili46 تصاویر زیباسازی وبلاگ (2)Avazak.ir smili46 تصاویر زیباسازی وبلاگ (2)Avazak.ir smili46 تصاویر زیباسازی وبلاگ (2)Avazak.ir smili46 تصاویر زیباسازی وبلاگ (2)

 

 گل پسر مامان و بابا چشم گشود و پا به این دنیا گذاشت. ساعت 07:25 پس از طی مراحل پذیرش که زحمت همه اینکارها رو باباپرویز کشیده بود، وارد اتاق زایمان شدم و پس از نمونه گیری خون و چند آزمایش،وارد اتاقی پر از دستگاههای پزشکی و دکتر و پرستار با لباسهای رنگارنگ سبز و آبی و زرشکی شدم.دکتر بیهوشی اومد و منو بی حس کرد ولی طوری بود که مراحل به دنیا اومدن نور چشم ام و امید زندگیم را دنبال میکردم تا اینکه ساعت 09:25 بدنیا اومدی مامان جان. 

چند دقیقه بعد پرستار تو را آورد و روی قلب من گذاشت و منم با تمام احساس عاشقانه و مادرانه ام،تورا در آغوش گرفتم..بابا و مامان و بابا بزرگ که از اول صبح دل توی دلشون نبود، خوشحال به اتاق نوزادان رفتند و چند دقیقه ایتدایی زندگیت را باهم سپری کردین. ساعت 11:25 بود که به درخواست بابا پرویز منو به اتاق  بردند. . پس ازاینکه من روی تخت دراز کشیدم، بابات رفت و یه ریز جلوی درب اتاق نوزادی نشست تا اینکه تونست تورا از دست پرستارها نجات بده.چند دقیقه بعد یهو بابا پرویز را که تورا توی چرخ دستی آبی رنگ گذاشته بود،دیدم که وارد اتاق 415 بیمارستان آتیه شد.من هنوز کاملاً هوشیار نبودم و درد داشتم.پرستار اومد و تورو توی بغلم گذاشت و تو هم بدون هیچ اتلاف وقتی شروع به شیر خوردن کردی.

الان هم منو مامان و بابا بزرگ و باباپرویز توی یه اتاق تنها داریم از وجود سرشار از معصومیت و مهربونی که توی چشمهات برق میزنه، ساعتهای عمر را پشت سر میذاریم.

آهای اونهایی که دوست داشتین منو بببینید،چندتا عکسی که باباجونم از من گرفت را واسه شما نمایش میدم.

قربون خنده هاشپسرم از گرسنگی داره دستاشو میخوره

پسندها (1)

نظرات (0)