امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

منیم گوزل اوغلوم

قشنگترین دلیل زندگی مامان و باباش

خسته ام از این که...

من خسته ام از اینکه...   من خسته ام از اینکه هر روز فقط باشم   از اینکه عده ای سیب های یک درخت را به تاراج ببرند ولی من هنوز سیب سرخ بالای درخت را حتی بو هم نکره ام   باور نمیکنید دستانم را بو کنید بوی سیب نمیدهد بوی نم دارد نم باران دیروز است ...
8 شهريور 1394

گذر عمر

عمر فقط یک روز است! یک شعر ساده از یک دل ساده که برای یک حال ساده تنگ شده است:   همه فعل هایم ماضی اند ...   ماضی خیلی خیلی بعید ...!!! دلم برای یک "حال ساده" تنگ شده است ...!! "عمر"   دیروز، امروز، فردا عمر حکایت همین سه روز است دیروز آمد و رفت فردا همواره مجهول است با این حساب عمر فقط یک روز است و آن هم همین امروز است ...
8 شهريور 1394

مادر

مادر مادر همیشه دوستت خواهم داشت... مادر کودکش را شیر می دهد و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد... وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی می کند تا بسته سیگاری بخرد... بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود... وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید : عقل زن کامل نیست ..!! ...
8 شهريور 1394

خدایا

خدایا عاشقم کن خدایا! من نه فارسی خوب بلدم نه شعر، فقط با همی زبان خودم می گویم: دراین عمر کوتاهی که از تو گرفته ام، فکر می کنم یک چیز را فهیمده ام؛ و آن اینکه همه رفته اند و می روند و تو می مانی، اگر هرچه کرده ام از کرده هایم بگذر مرا به خودت وصل کن تا ماندگار شوم! بعد از سالها که فکر می کردم عاشقم تازه  آن سخن نغز مولوی را فهمیده ام که: عشق حقیقی است مجازی مگیر این دم ...
8 شهريور 1394

شعری جالب

هیچ انتظاری از کسی ندارم!   و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...!   مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است...   بگذار سپیده سر زند.   چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد.   و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.   و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.   وراه کهکشان بسته شود ....   بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.   شریعتی ...
8 شهريور 1394

بدون عنوان

گرگ ها همراه و انسانها غریب! شعر خیلی جالب از فریدون مشیری حتما تا آخر بخوانید   گفت دانایی که: گرگی خیره سر،   هست پنهان در نهاد هر بشر!   لاجرم جاری است پیکاری سترگ   روز و شب، مابین این انسان و گرگ   زور بازو چاره ی این گرگ نیست   صاحب اندیشه داند چاره چیست   ای بسا انسان رنجور پریش   سخت پیچیده گلوی گرگ خویش   وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر   هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته می شود انسان پاک   وآن که با گرگش مدارا می کند &n...
8 شهريور 1394

یاد آوری

یاد آوری یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،      قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:      می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
8 شهريور 1394

عشق یعنی

      شعری پر از عشق! عشـق یعنـی...!   عشق یعنی مستی و دیوانگی   عشق یعنی با جهان بیگانگی   عشق یعنی شب نخفتن تا سحر   عشق یعنی سجده با چشمان تر   عشق یعنی سر به دار آویختن   عشق یعنی اشک حسرت ریختن     عشق یعنی درجهان رسوا شدن   عشق یعنی سُست و بی پروا شدن   عشق یعنی سوختن با ساختن   عشق یعنی زندگی را باختن       عشق یعنی انتظار و ...
8 شهريور 1394

بدون عنوان

عجب هوایی داری !   هوایت که به سرم میزند ، دیگر در هیچ  هوایی نمیتوانم نفس بکشم!!   عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!   ...
8 شهريور 1394